سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سراسیمه ترین لحظه های تاریخ - چون میروی بی من مرو...



درباره نویسنده
سراسیمه ترین لحظه های تاریخ - چون میروی بی من مرو...
مهم نیست
وقتی به چشم های در تلاطم سرنوشت خویش می نگرم لبخند تو نیست و تمام آه،بودنم را به نظاره می ایستد و تو در آینده ای ناممکن، سرنوشت مختومم را دوباره نقش می زنی،و من از لا به لای برگ های نیمه جان،تا سراشیب گریستنت قد می کشم تا همه بفهمند شکست مقدمه ای بر زندگی است. تنهایم مگذار...
تماس با نویسنده


لینکهای روزانه
مهندس جواد فروغی [31]
جشنواره سراسری شعر میلاد امام رضا (ع) [37]
بزرگترین مرکز دانلود مداحی [136]
دل گویه های یک مجاهد [104]
اردو... [75]
حرفهای نگفته [219]
متن کامل قرآن [36]
شعر نو [66]
من تنهام [53]
شاعران جوان انجمن ادبی صبا. تربت جام [99]
[آرشیو(10)]


لینک دوستان
یادداشتها و برداشتها
.: شهر عشق :.
منطقه آزاد
گروه اینترنتی جرقه داتکو
وبلاگ گروهی ائمه اطهار
دوزخیان زمین

عکس
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عکس و پیامک خفن دخترانه برای پسران
دختر و پسر ها وارد نشند اینجا مرکز عکس های جدیده
محرما نه
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
یا امام زمان (عج) | وبلاگ تخصصی مهدویت | اللهم عجل لولیک الفرج
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
همه رقم
پرسه زن بوته های خیال
لبخندایرانی (پسرانه قدیم)
دکتر سخنی
اینجا منم و خدایم
بشنو از نی
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
سراسیمه ترین لحظه های تاریخ - چون میروی بی من مرو...


لوگوی دوستان






وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :46926
بازدید امروز : 2
 RSS 

وقتی دلم تنگ می شود سراسیمه ترین لحظه های تاریخ، سر از چشم های همیشه ساکتم در می آورد. چشم هایی که خاطرات مبهم خود را در گوشه ای از انزوا می نویسد تا هیچ پرنده ای آوای بغض را هجی نکند. امشب،در میان انبوهی از سر در گمی ها، حرف ها، کنایه ها، تنهایی ها ، هزاران هزار کلماتی که شبیه حال من، بوی خفگی گرفته اند، از انگشت هایم جوشیده است. دیگر گله از کدام اقبال کج و معوجی کنم که روز به روز، روزمره گی ام را می نویسد. دیگر خسته ام از هر چه ماندن است برای هر چه پاکی است.دیگر این شهر سر در خویش فرو رفته که تمدن قلب ها را نمی خواهد احساس کند هم جایی برای لبخند هام ندارد. من! این منِ اسیر که دنیایی از نقاشی های هرگز نکشیده ی کودکی اش را امروز مرور می کند حالا، افتاده تر از شاخه های هرس شده که روزی برای خودشان دلی می بردند، شبیه پهن دشت غربتی است که نه کلاغ نه کبوتر و نه هیچ صدای عاشقی از آن عبور می کند، شبیه هیچ کس شده است. روزی که برای خودم نتِ «تنها ماندم» را به سازِ بغض نوشتم یادم از همیشه های نیامده ای افتاد که آسمان هم توان درک سینه ای اندوه بار را ندارد.

آه ای تمامِ سجده ام! این چگونه امتحانی است که چشم هایم را همیشه تنها می خواهی! این چگونه ماندنی است که نمی شود به ماندن رسید؟! این چگونه تقدیری است که هر چه سعی می کنم خط خطی اش کنم نه می شود نه می گذراند؟!

شبیه دستی شده ام که زیر گلدانی را ایستاده است. اگر پا بکشد گلدان آرزوهایش افتاده است اگر سکوت کند کسی به او آب نمی پاشد و ذره ذره خشک می شود... حالا خودت را  جای بی کسی هایم بمان تا قدری غبار غربت و سکوت، چشم هایت را ببارد تا، شاید، گودی چشم هایم را بفهمی، شاید پیکر لاغرم را که چونان لبخندهای بی رنگی است که سالهای سال، او را قاب گرفته اند. گفتم قاب! یادم از عکسِ بی قابی افتاد که صدایش را دارم فراموش می کنم! یادم از دیواری افتاد که حوصله ی قاب را به تنگ آورده است. سادم از تنهاییِ تنهایی هایم افتاد...

مهم نیست! این همه غصه و درد و بغض، فدای گوشه ی چشمی که امید دارم روزی، سرتاسرم را بو کند. بوی عشق، تنها معطری است که کهنه نمی شود.




نویسنده : مهم نیست » ساعت 5:1 عصر روز دوشنبه 88 مهر 6